مسافر
من از اواخر ابان میایم یک روز مانده به اتش از پاییزی کهفقط سه مدادداردبرای نقاشی سرخ،نارنجی وزرد
میان بغض تولد لحظه های بیقراریم همیشه کسی هست برای امدن که هرگزنیامده است ومن به پاییز گفته ام که اگر او بیاید حتما مدادرنگی هایی که او کم داردبرایش خواهد اوردتا بهاری دیگر دلش رانسوزاندبارنگ من وپاییز3پاییز است که اورا ازپشت بید مجنونهایی که به باد باج نمیدهندصدا میزنم واو نه هنوز عشق اورده ونه مدادرنگی ومن نمیدانم چرا به پاییز قول داده ام که او ان عصری می اید که مداد ارغوانی هم ساخته باشدیک روز مدادی خواهد داشت از جنس سفر طلایی دردهای بربادرفته اش من وپاییز میدانیم که او اهل اواخر اردیبهشت است ویک روز که در هیچ تقویمی نیست برای من رسیدن وبرای او مدادرنگی خواهد اوردامدنش را با فانوس ودعا وسنگ فرش مرمری ازعشق به انتظار مینشینم از حالا تا بیایی من شاعری میکنم ونقاشی پاییز
پنجشنبه 28 مهر 1390 - 1:42:29 PM